این نوشته تلاشی است برای فهمیدن دنیای پیچیده احساسات و روابط، با الهام از دیدگاههای آلن دو باتن(فیلسوف) و خشایار نعماویزاده(رواندرمانگر) که روان آدمها را با زبانی ساده باز میکند.
آنها کمک میکند بفهمیم چرا در عشق، کار و زندگی، مدام درگیر الگوهای تکراری میشویم — الگوهایی که خودمان هم نمیفهمیم از کجا آمدهاند.
مثلاً چرا همیشه جذب همان مدل آدمها میشویم؟ یا چرا با کوچکترین اشتباه از خودمان بیزار میشویم؟
دو باتن میگوید پاسخ در “صداهای پنهان درون” ماست — صداهایی که از گذشتهمان آمدهاند، از خانه، والدین، معلمها یا حتی جامعه.
در ادامه این مطلب در وب سایت باتو 24 به بررسی دنیای درون و صداهای پنهان میپردازیم، پس تا آخر این مقاله همراه ما باشید.
بخش ۱: شناخت دنیای درون و صداهای پنهان
۱.۱ ریشههای صدای درونی منفی
دو باتن میگوید صدای درونی ما معمولاً یک “صدای بیرونی” است که از کودکی در ذهنمان جا خوش کرده.
مثلاً وقتی در ذهنت صدایی میگوید «باز خراب کردی، هیچوقت درست نمیشی»، احتمالاً صدای پدر سختگیر، مادر نگران یا معلمی است که ازت توقع زیادی داشت.
مثل یاد گرفتن زبان مادری است: همانطور که گرامر فارسی را ناخودآگاه یاد گرفتیم، “گرامر احساسی”مان را هم از همان دوران یاد گرفتیم — اینکه عشق یعنی مراقبت یا کنترل؟ شادی یعنی امنیت یا خطر؟
مثال: کودکی که وقتی گریه میکرد، به او میگفتند «ناراحت نباش، پسر که گریه نمیکنه»، در بزرگسالی ممکن است یاد بگیرد احساساتش را پنهان کند و فکر کند آسیبپذیری نشانه ضعف است.

صداهای پنهان
۱.۲ راهکارهای التیام صدای درونی منفی
دو باتن تمرینی پیشنهاد میکند به اسم “تکمیل جمله”.
کافی است بدون فکر، جملههایی را کامل کنی، مثل:
- · “مردان هستند…”
- · “زندگی هست…”
- · “وقتی کسی دوستم دارد…”
مثال: اگر ناخودآگاه بنویسی “مردان بیرحماند”، یعنی در کودکی تجربهای از بیرحمی مردان (پدر، برادر یا اطرافیان) در ذهنت مانده.
در واقع داری گذشتهات را مرور میکنی، بیآنکه بفهمی.
دو باتن میگوید باید یاد بگیری “نویسنده جدید زندگی خودت” شوی — یعنی باورهای قرضی گذشته را ویرایش کنی و نسخه خودت را بنویسی.
۱.۳ چرا از احساسات واقعی فرار میکنیم؟
ما فکر میکنیم دنبال عشق و شادیایم، اما در واقع از آنها میترسیم.
اگر در کودکی عشق با رها شدن همراه بوده، در بزرگسالی عشق صادقانه برایمان تهدید است، چون یادمان میآورد که ممکن است دوباره ترک شویم.
مثال: زنی که در کودکی مادرش اغلب ناپدید میشده (مثلاً بیمار یا افسرده بوده)، در بزرگسالی ممکن است از رابطهای پایدار بترسد و ناخودآگاه آدمهای سرد را انتخاب کند.
شادی هم همینطور است. اگر در خانهای غمگین بزرگ شدهای، خوشحال بودن ممکن است حس “گناه” بیاورد، انگار داری از دیگران جلو میزنی. پس ناخودآگاه هر وقت اوضاع خوب میشود، خودت خرابش میکنی تا به فضای آشنای ناراحتی برگردی.
۱.۴ دام فکری کردن احساسات
آدمهای باهوش معمولاً در دام «تحلیل» میافتند.
وقتی چیزی ناراحتشان میکند، بهجای حس کردن، تحلیلش میکنند.
میگویند: «آره، من از پدرم عصبانیام چون او مرز نداشت»، ولی اشک نمیریزند، درد را لمس نمیکنند.
مثال: کسی که بعد از شکست عشقی، بهجای گریه، میرود مقاله درباره “دلبستگی ناایمن” میخواند. این یعنی از احساس فرار کرده، پناه برده به فکر.
دو باتن میگوید فقط وقتی درک ذهنی تبدیل به درک عاطفی میشود که اجازه دهیم احساساتمان را واقعاً حس کنیم — مثل نوشتن خاطرات یا گفتوگو با درمانگر.
۱.۵ رها کردن برای فرد وسواسی
رفتارهای وسواسی (کار زیاد، تمیزکاری افراطی، مدیتیشن افراطی) اغلب راهی برای فرار از احساس دردناکاند.
مثال: مردی که هر وقت همسرش ناراحت میشود، فوراً میرود آشپزخانه ظرف میشوید. نه برای کمک، بلکه چون نمیتواند ناراحتی همسر را تحمل کند.
دو باتن میگوید لحظهای بپرس:
«اگر الآن این کار را نمیکردم، مجبور بودم به چه چیزی فکر کنم؟»
گاهی همین سؤال، در را به روی احساسات واقعی باز میکند — مثلاً غم، تنهایی یا ترس.
بخش ۲: پویایی روابط و تأثیر گذشته
۲.۱ تأثیر کودکی بر روابط بزرگسالی
ما معمولاً همان عشقی را در بزرگسالی تکرار میکنیم که در کودکی دریافت کردهایم — حتی اگر آن عشق ناقص بوده.
مثال: کسی که در کودکی فقط وقتی موفق بوده تحسین میشده، در رابطه هم فقط وقتی احساس ارزش میکند که “مفید” باشد.
این انتخابهای تکراری تلاشی ناخودآگاه است برای “درمان گذشته”. ما جذب آدمهایی میشویم که زخم قدیمیمان را تداعی میکنند، با امید اینکه این بار متفاوت تمام شود.
۲.۲ روابط مضطرب و اجتنابی
دو باتن میگوید بیشتر تنشها از برخورد این دو تیپ میآید:
- فرد اجتنابی: از صمیمیت زیاد میترسد چون در کودکی با کممحبتی بزرگ شده.
مثال: وقتی کسی بیش از حد به او محبت میکند، حس خفگی میگیرد. - فرد مضطرب: همیشه نگران از دست دادن عشق است.
مثال: مدام پیام میدهد، چون در کودکی بارها نادیده گرفته شده.
راه نجات، توضیح دادن زخمهاست:
“وقتی دیر جواب پیامم را میدهی، اضطراب کودکیام فعال میشود.”
با گفتن این جمله، بهجای دعوا، همدلی شکل میگیرد.
۲.۳ تغییر الگوهای دلبستگی
الگوهای ما ثابت نیستند. با آگاهی میتوانند تغییر کنند.
مثلاً وقتی فرد اجتنابی، بهجای قهر کردن، درباره احساسش صحبت میکند — این یعنی رشد عاطفی.
مثال: بهجای گفتن “ولم کن”، میگوید “الآن حس خفگی دارم، کمی فاصله میخوام.”
دو باتن میگوید این لحظهها را باید مثل تولد جشن گرفت، چون نشانه بلوغ واقعیاند.
۲.۴ صداقت در مقابل مهربانی
دو باتن با جملهی معروف “خودت باش” مخالف است!
او میگوید “خودِ واقعی” ما گاهی پر از ترس و خودخواهی است.
عشق یعنی توان مهربان بودن حتی وقتی دلت نمیخواهد.
مثال: اگر عصبانی هستی، لازم نیست بیرحمانه حقیقت را بگویی (“تو همیشه اینطوریای!”)؛ میتوانی با ادب بگویی: “الآن ناراحتم، بعداً حرف بزنیم.”
این صداقت همراه با مهربانی است، نه خشم.
۲.۵ چرا در روابط بد میمانیم؟
گاهی ماندن در رابطه به معنی ضعف نیست، بلکه تلاشی برای رشد است.
دو باتن از “کینتسوگی” ژاپنی مثال میزند — هنر چسباندن ظرف شکسته با طلا.
رابطهای که ترمیم میشود، میتواند زیباتر از قبل باشد.
مثال: دو نفر که یکبار از هم دور شدهاند اما با گفتوگو برگشتهاند، رابطهشان عمیقتر میشود چون حالا درد هم را میشناسند.
۲.۶ گرایش به راضی نگه داشتن دیگران
آدمهایی که همیشه دیگران را راضی میکنند، معمولاً در کودکی مجبور بودهاند این کار را برای زنده ماندن انجام دهند.
مثال: کودکی که مادرش افسرده بوده و او یاد گرفته همیشه لبخند بزند تا حال مادر بهتر شود. در بزرگسالی، همچنان “مدیر احساسات دیگران” باقی میماند.
درمان یعنی اول از آن کودک قدردانی کنی که برای بقا این مهارت را یاد گرفت، و بعد به او بگویی:
«الآن دیگه امنی. لازم نیست همه را خوشحال کنی تا دوستت داشته باشند.»
بخش ۳: فلسفهای برای زندگی
۳.۱ مسئولیتپذیری بدون سرزنش
بهجای اینکه خودمان را ملامت کنیم، بپرسیم:
«این رفتار غیرمنطقی، در کودکی من چه معنایی داشته؟»
مثال: شاید “ساکت شدن هنگام دعوا” زمانی بهترین راه بقا بوده، چون اگر حرف میزدی تنبیه میشدی.
حالا وقت تغییر است، نه سرزنش.
۳.۲ پذیرش بازیگوشی و پوچی
دو باتن میگوید اعتماد به نفس واقعی از پذیرش “احمق بودن طبیعی انسان” میآید.
وقتی بپذیری کامل نیستی، آرامتر میشوی.
مثال: وقتی در جلسه کاری اشتباه میکنی و به جای غصه خوردن، میخندی و میگویی: “یه روز بدون اشتباه که نمیشه!”
۳.۳ آیا متفکران عمیق تنهاترند؟
کسی که نیاز عاطفی و فکری پیچیدهتری دارد، طبیعی است که سختتر همدل پیدا کند — مثل کسی که ذائقهاش خاص است و هر غذایی را نمیخورد.
مثال: کسی که اهل گفتوگوهای عمیق درباره زندگی است، در جمعهای سطحی احساس تنهایی میکند.
اما همانطور که امرسون میگوید: «در ذهن نوابغ، افکار فراموششده خودمان را مییابیم.»
یعنی تو تنها نیستی؛ فقط بلندتر به صدای درونت گوش میدهی.
نتیجهگیری
سفر خودشناسی پایانی ندارد، اما هر قدمش ارزشمند است.
ما قرار نیست کاملاً از الگوهای گذشته خلاص شویم، فقط باید آنها را بشناسیم، درکش کنیم و با مهربانی مسئولیتشان را بپذیریم.
همانطور که دو باتن میگوید:
“هدف من از نوشتن فلسفه، فقط این است که بتوانم روز را بگذرانم.”
یعنی خودشناسی یک پروژه فکری نیست؛ یک نیاز انسانی است برای زنده ماندن با آرامش بیشتر.
صدای درونی منفی چیست؟
صدایی است که ما را سرزنش، تحقیر یا محدود میکند و معمولاً ریشه در تجربههای کودکی دارد.
چگونه صدای درونی منفی را درمان کنیم؟
با آگاهی، تمرینهای تکمیل جمله دوباتن، نوشتن احساسات و کار با درمانگر.
چرا بعضی افراد از احساساتشان فرار میکنند؟
چون در کودکی یاد گرفتهاند که نشاندادن احساسات خطرناک یا ناپذیرفتنی است.